درماندن. فروماندن: بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پر مایه جم. ناصرخسرو. نبینی که چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ. سعدی. مرو زیر بار گنه ای پسر که حمال عاجز شود در سفر. سعدی (بوستان). چنان در حصارش کشیدند تنگ که عاجز شد از تیرباران و سنگ. سعدی (بوستان). و رجوع به عاجز شود
درماندن. فروماندن: بفعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پر مایه جم. ناصرخسرو. نبینی که چون گربه عاجز شود برآرد به چنگال چشم پلنگ. سعدی. مرو زیر بار گنه ای پسر که حمال عاجز شود در سفر. سعدی (بوستان). چنان در حصارش کشیدند تنگ که عاجز شد از تیرباران و سنگ. سعدی (بوستان). و رجوع به عاجز شود
عصیان کردن. طغیان ورزیدن. تمرد کردن. متمرد شدن. گناه کردن. نافرمانی کردن. (ناظم الاطباء) : چون سلیمان برفت از دنیا وی را پسری بود... خلق به وی عاصی شدند. (قصص الانبیاء ص 178)
عصیان کردن. طغیان ورزیدن. تمرد کردن. متمرد شدن. گناه کردن. نافرمانی کردن. (ناظم الاطباء) : چون سلیمان برفت از دنیا وی را پسری بود... خلق به وی عاصی شدند. (قصص الانبیاء ص 178)
ناتوان ماندن. قادر نبودن. توانا نبودن: چنان نبشتی که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی. (تاریخ بیهقی). آن را که مصطفی چو همه عاجز آمدند در حرب روز بدر بدو داد رایتش. ناصرخسرو. رشته تایکتاست آن را زور زالی بگسلد چون دو تا شد عاجز آید از گسستن زال زر. سنائی. دعوی طبابت کردند و از معالجه ها عاجز آمدند. (مجالس سعدی ص 14). جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت عاجزآمدی. (گلستان). رجوع به عاجز شود
ناتوان ماندن. قادر نبودن. توانا نبودن: چنان نبشتی که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی. (تاریخ بیهقی). آن را که مصطفی چو همه عاجز آمدند در حرب روز بدر بدو داد رایتش. ناصرخسرو. رشته تایکتاست آن را زور زالی بگسلد چون دو تا شد عاجز آید از گسستن زال زر. سنائی. دعوی طبابت کردند و از معالجه ها عاجز آمدند. (مجالس سعدی ص 14). جمالی که زبان فصاحت از بیان صباحت عاجزآمدی. (گلستان). رجوع به عاجز شود