- عاجز شدن
- فروماندن، درماندن
معنی عاجز شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- عاجز شدن
- ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
- عاجز شدن
- فرو ماندن، درماندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
روانه شدن، رهسپار شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
ناتوان ساختن، کنایه از خسته کردن، به ستوه آوردن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
عاجز شدن
عاجز شدن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
روی دادن، رخ دادن
به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخواهی کردن
به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخواهی کردن
رسم شدن، معمول شدن
در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
آهنگ کردن قصد کردن، حرکت کردن به سوی مقصدی
متظلم شدن، رخ دادن، قصه بقاضی گفتن، دادخواهی
شنیکیدن ساز وار گشتن
خو گر شدن، رواگ پذیرفتن، دشتان شدن خوی کسی شدن (امری و عملی) ملکه شدن، رسم شدن معمول شدن، حایض گشتن زن قاعده شدن زن
بیچاره کردن درمانده کردن ناتوان ساختن ضعیف کردن
ناتوان شدن ضعیف گشتن، فرو ماندن درماندن خسته شدن
فرغیشیدن اکاریدن
عصیان کردن تمرد کردن نافرمان شدن
دل دادن دل سپردن دل باختن دوستی شدید نسبت به کسی یا چیزی یافتن شیفته شدن
به دست رسیدن فراهم آمدن نصیب شدن چیزی کسی را
درمان شدن شفا یافتن
رستگار شدن، غلبه کردن
رستن، به رستگاری رسیدن، دست یافتن، کامکار شدن خلاص شدن نجات یافتن رستگار گشتن، به کام دل رسیدن، دست یافتن، استنباط کردن، غلبه کردن
بایستن، لازم شدن، فرض شدن
درمان شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
همچون تاج بر سر قرار گرفتن افسر شدن، موجب زیب و زینت شدن، موجب مباهات و افتخار گردیدن
گشاده شدن، گشوده شدن، وا شدن، گشوده شدن گره
کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن
بازگشتن
کنار رفتنبرای مثال به اصل باز شود فرع و هست نزد خرد / هم این حدیث مسلّم هم این مثل مضروب (ادیب صابر - ۲۱)
کنایه از آمادۀ کار شدن، دایر شدن
بازگشتن
کنار رفتن
Opening
открытие
Öffnung